بزرگ ڪہ مے شوے ،

غصـہ هایت زوבتر از خودבت قـב مے کشنـב ؛

בرב هایت نیز !

غاقل از آنڪہ لبخنـ  ـבهایت را

                                                בر آلبوґڪوבڪے ات جا گذاشتے . 

دنـیـای مـجـازی
شـلـوغ تـریـن
سـرزمـیـن تـنـهـایـی اسـت
بـا هـمـه کـس هـسـتـی
وبـا هـیـچ کـس نـیـسـتـی ..!!!

 

آهــــای پســــر

حواســــت باشــــه ...!

این دختــــری كــــه بــــه تــــو دل داده

خیلی هــــا در " آرزوی نیــــم نگاهــــش " هستنــــد ...

لیاقــــــــــــــــــــت داشتــــه بــــاش ..............!

قدرخودتوبدون بانو

میترسم از دخترایی ک شرم و حیا ندارن...

اینایی ک هرروز بایکی میپرن...

اینایی ک بخاطر ی پسر هزارتا دروغ ب پدرو مادرشون میگن...

اینایی ک از احساسات بویی نبردن...

اینایی ک ظرافت زنونه ندارن...

اینایی ک بددهنن...

اینایی ک شیطنتو با هرزگی اشتباه گرفتن...

اینایی ک ب جای شیطنتای دخترونه کارشون شده تیغ زدن و دنیاشون شده

مدل ماشین و پول و شارژ...

میترسم...

میترسم از دخترایی ک دیگ دخترنیستن...

بانو...قدرخودتوبدون...خیلی بیشتراز اینا می ارزی...

مـסּ یـڪ دخــترمـ

خــالقــمـ بـﮧ ناممـ سوره اﮮ نازل ڪـرد ...

متــــــرو برایمـ جایگـــــاه ویژه ساختـ ...

!!!! مـסּ دخـترمـ!!!!

با تمامـ مردانـگـﮯ ﮩـایتـ نمیتوانـﮯ بفهمـﮯ صورتـﮯ برایم یـڪ دنیاستـ ...

نمیتوانـﮯ بفهمـﮯ عـشـق بـﮧ لاڪ قـرمـز را ...

گریه ڪردסּ بـدوסּ خجالتـ ...

تعصب داشتن روی عروسکای بچگونه...

درڪ ڪردنش در توانتـ نیستـ ...

منـم لیلاﮮ عــشــق و زلیخاﮮ انتـظـار ...

!!!! مـסּ دخــترمـ !!!!

چرڪ نویس هـیـچ احساسـﮯ نمیشومـ ...

مردم عوض شـُد ...


زمونـــﮧ عوض شُده
...


مــﮯدونــﮯ



امـــروز وقتــﮯبایــﮧ ی✘ـفر دست مــﮯدﮮ


بـَعدش باید انگشتات رو بشمارﮮ


وببینـﮯ هــَر پــ(۵)ــنج تا رو پـَس گرفتـﮯ یا نـــﮧ...!!!

وقتی واسه یکی سنگه تموم میزاری شک نکن با همون سنگ میزنه تو سرت ...

اینجا سرزمین واژه های وارونه است

جایی که گنج جنگ گیشود

درمان نامرد

قهقهه هق هق

اما

دزد همان دزد است

و درد همان درد ...

....

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید.

به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید

داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»

آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»

زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»

آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم.»

عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.

شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»

زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی

شویم.»

زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او

ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من

عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»

زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را

دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا

موفقیت را دعوت نکنیم؟»

عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت

کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»

مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق

است؟ او مهمان ماست.»

عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب

پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»

پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند

ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »

اگه شما لیسانس حالگیری داری ما فوق لیسانس انتقام  داریم

 

خواستم بگم که در جریان باشی

شوخی با گوگل

توی سایت GoOgLe برین و کلمه zerg rush رو بنویسین

خعلی باحاله حتما امتحان کنین

فقط برای خودم هستم من

نه عروسکیم و نه محتاج نگاهی برای تو که صورت های رنگ شده را میپرستی

نه سیرت آدمها را

 

راهت را بگیر و برو حوالی من توقف ممنــــــــــــــــــوع  است


دختر، از دوستت دارم گفتنهای هر شب پسره خسته شده بود ..
یک شب وقتی اس ام اس آمد بدون آن که آنرا بازکند موبایل را گذاشت زیر بالشش و خوابید !
صبح مادرِ پسره به دختره زنگ زد گفت : پــــســــــرم مـــــــــرده ...
دختره شوکه شد و چشم پر از اشک بلافاصله سراغ اس ام اس شب گذشته رفت ...
پـــســــــره نــوشــتـــه بـــــــود:
تصادف کردم با مشکل خودم را رساندم دم درخانه تان لطفا بیاپائین میخوام برای آخرين بار ببينمت ...
« خـــــيــــلـــــی خــــيـــــلــــــــی دوســــتـــتـــــدارم »


روے زمینے زنـבگے مے ڪنیم ڪـﮧ פֿــوבش رو " جو " گرفتـﮧ !


בیگـﮧ تڪلیـف آבماش معلومـﮧ ...!

توی ادامه مطلب یه داستان قشنگ گذاشتم حتما بخونین...

ادامه نوشته

این وبــــــــــــــ

مخاطــــــــــب خــــــاص نـــــــــــــــدارد

دنیای مجازی ....



مدتهاست …

مجــــازی میخندیم …

مجــــازی شادیم …

مجــــازی عاشق میشیم …

مجــــازی همدیگه رو دلداری میدیم …

امــــــا ……

واقعـــی تنهاییم !

واقعـــی درد میکشیم !

واقعـــی از عشقهای مجــــازی لطمه می بینیم !!!

سلام

سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی

آره بازم منم همون دیوونه همیشگی

فدای مهربونیات چه میکنی با سرنوشت

نمی دونی چقدر دلم تنگه برای دیدنت

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته ؟

یه قلب تنها و کبود هلاک یک نگاهته ؟

دلم واست شور میزنه این دل و بی خبر نذار

تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار

فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم

به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم

اگه بخوام برات بگم شاید بشه صدتا کتاب

که هر صفحش قصه چندتا درده و چندتا عذاب

می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن

نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن

یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره

من همون کسیم که بیشتر از همه دوست داره